درس های تلاوت در جلسه استاد سید محسن موسوی بلده
سوال: اگر «مای استفهام» و «مای نافیه» را بالا بگیریم این دو چه فرقی با هم خواهند داشت؟ چه کار کنیم تا نافیه بودن و استفهامی بودن «ما» مشخص شود.
پاسخ: در نفی بر «ما» تأکید میکنیم و بقیهی جمله را به عنوان خبر پایین میآوریم ولی در «مای استفهامی» تا آخر جمله را بالا میگیریم. در جملههای سؤالی معمولاً سؤال را بالا میگیریم و جواب را پایین میآوریم.
(آیه52) حرف واو در «قَومِه» را کاملاً در اشمام لب تلفظ کنید.
فتحهها را فارسی میخوانید. روی فتحههای خود زیاد کار کنید و رعایت صحیح فتحه ها دغدغهی شما باشد. فارسی خواندن فتحهها توسط قاریان ایرانی، فارس بودن آنها را مشخص میکند. در مورد کسره و ضمه نیز همینطور است ولی در مورد فتحهها خیلی بیشتر در لهجه قاری تأثیرگذار است. «الف» هم که از فتحه ناشی میشود ممکن است به نظر خودمان ترقیق بخوانیم ولی همان فتحه فارسی ما میشود. بنابراین تأکید میکنیم روی فتحه و الف کار کنید. سعی کنید فتحه عرب را پیدا کنید که البته خیلی سخت است. باید زیاد گوش کنید تا فتحهی عرب را کشف کنید و آن قدر آن را بخوانید تا ملکه ذهن شما شود بهطوری که نخواهید هنگام قرائت روی آن فکر کنید. باید جزء مهارتهای شما قرار گیرد. مانند کسی که لهجهاش را هرگز فراموش نمیکند. از نظر کیفیتی باید بیش از یک ربع در روز روی فتحه کار کنید.
تلاوت دوم: آیه62 سوره انبیاء
تشدید حرف «راء» را در بسم الله الرحمن الرحیم خوب بیاورید ولی در فشار آن افراط نکنید.
حرف عین حالت توسط دارد نه شُل بگویید که در آن تحریر ایجاد شود و نه سفت.
در آیه 67 جملهی «افلا تعقلون» سؤالی است و باید بالا خوانده شود.
در آیه68 در عبارت «انْ کُنتُم» همانطور که در فارسی حرف کاف را اخفاء میکنیم، اخفاء خود را نزد حرف «کاف» اصلاح کنید. زبان را در هنگام اخفاء نزد حرف کاف به مخرج خود نمیچسبانیم. (در حروف دیگر اخفاء را خوب رعایت می کنید)
زبان در اخفاء در مخرج حرف بعدی قرار میگیرد. در کلمه «انسان» نوک زبان پشت دندان های پائین قرار میگیرد. چون حرف سین در پایین دندان های ثنایای پایین ادا می شود.
در حرف کاف چون از نوک زبان کاری استفاده نمی شود، در حالت اخفاء نوک زبان پائین قرار دارد. (راه پائین را میبندد تا هوا از زیر زبان بیرون نیاید)
اگر زبان در حالت اخفاء به محل نون برود در واقع عحل اظهار را انجام میدهیم. در حالت اخفاء دو حرکت که نگه میداریم (میکشیم) در آن هنگام زبان در محل مخرج حرف بعدی میباشد.
در حرف ثاء، هنگام اخفاء نوک زبان در محل حرف «ثا» قرار میگیرد و آماده برای تلفظ آن است. در اخفاء، مخرج نون از بین میرود ولی صدا آن از خیشوم بیرون میآید. در ادغام نیز حرف نون از بین میرود ولی در ادغام معالغنه صدا آن از خیشوم خارج میشود. (در اخفاء مخرج نون از بین میرود ولی اصل آن که غنه است از خیشوم بیرون میآید)
در هنگام اخفاء، قاری باید حرف بعدی را آماده نگه دارد و در مرحلهی گرایش قرار دهد. گرایش یعنی اینکه یک ذره تا گیرش مخرج مانده است. (گرایش یک مرحله قبل از گیرش است.) مثلاً گرایش حرف «فاء» این است که لب پائین بالا میآید. و یک یا دو میلیمتر با مخرج حرف «فاء» فاصله دارد. بعد از اینکه مرحله غنه تمام شد دو مرحلهی دیگر حرف «فاء» انجام میشود که همان گیرش و رهش است. (در اخفاء فقط گرایش حرف بعد را داریم) به همین خاطر اخفاء «سین با صاد» فرق میکند چون صفات حرف هم در گرایش آن حرف قرار دارد. گرایش به حرف «صاد» یعنی گرایش به استعلاء و گرایش به حرف سین یعنی گرایش به ترقیق سین.
اخفاء «نون» در حرف «کاف و قاف» با گیرش کامل است چون مخرجش بسته میشود. اخفاء در حرف قاف همراه با استعلاء است و در کاف ترقیق است. در نتیجه می توان گفت، اخفاء گرایش به حرف مابقی دارد. (از حرف مابقی تبعیت میکند)
از 15حرف مابقی (قاف و کاف) را کم میکنیم در 13حرف، در هنگام اخفاء زبان گرایش به حرف بعدی پیدا میکند و تا نزدیکیهای مخرج آن میرود.
زبان در حالت اخفاء نون نزد هر حرفی؛ در مخرج آن حرف قرار می گیرد، (گرایش پیدا کرده) و زبان از مخرج حرف نون دور است. اگر زبان به طرف مخرج حرف نون برود اظهار میشود و کشش آن ( غنه آن )در حالت اظهار است. وقتی زبان را از مخرج حرف نون برمیداریم، اظهار بودن آن آشکار میشود.
نکته: غنه بدون جهر امکان ندارد. هنگام غنه جهر نون آشکار میشود.
نکته: اخفاء نون در نزد دال، زبان به طرف بالا میرود ولی برای حرفی مانند کاف نوک زبان بالا نمیرود.
مخرج دال همان مخرج حرف نون است:
تفاوت نون و دال این است که هنگام تلفظ حرف دال خیشوم بهوسیلهی نرم کام بسته میشود و صدا پشت دندان حبس میشود ولی اگر هنگام تلفظ دال نرمکام را آزاد و باز کنیم، صدا از خیشوم خارج میشود و در این موقع حرف دال به حرف نون تبدیل میشود.
نکته: تجوید را علاوه بر یادگرفتن، باید فهمید. این سخن را که حرف نون جهر دارد و مخرجش با حرف دال یکی است باید فهمید.
بعضی از قواعد تجوید را میتوان با علم آواشناسی روز توجیه کرد که با تجوید قدیم سازگار نیست.
اخفاء نون در نزد حرف کاف با حرف دال باید تفاوت داشته باشد.
در هنگام اخفاء نون نزد حرف کاف زبان به طرف بالا و لثه نمیرود بلکه در کف دهان خوابیده.
تقلید از قرائت قاریانی مانند شحات، حصان موجب میشود که اخفاء حرف نون مانند قرائت آنها با گرایش انجام شود.
یک مطلب در حاشیه بحث:
از قاریان تأثیرگذار در قرائت ایران، ابتدا عبدالباسط بود که با ورودش به ایران تأثیر فراوان در قرائت قرآن گذاشت. سپس مصطفی اسماعیل و محمدصدیق منشاوی بودند.
قاریان ایرانی در آغاز به یکی از سبکهای قاریان فوق قرائت میکردند تا اینکه قرائت شحات محمد انور به ایران آمد که تأثیر بسیار گسترده و عمیق در قرائت قاریان ایران داشت. حتی در کشور مصر نیز بسیاری از قاریان، تحت تأثیر شحات محمد انور به قرائت قرآن میپردازند. لذا این استاد مصری حق زیادی در قرائت قرآن در کشور ما پیدا کرد.
شور و حال جلسات باید بیشتر از اینها باشد. هنگام شنیدن قرائت، باید تشویق کنید زیرا تشویقهای شما قاریساز است.
مفاهیم آیات خوانده شده:
آیه69 سوره انبیاء (قُلنا یا نارُ کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم)
(وقتی حضرت ابراهیم را در آتش انداختند) گفتیم ای آتش برای ابراهیم سرد و سلامت باش.
آتش هیزم را آنقدر زیاد گرفتند بهطوری که شاید صدها نفر را میتوانستند با آن آتش بسوزانند و این برای ایجاد رعب و وحشت بود. کوهی از هیزم درست کرده بودند.
در آیه68 میفرماید گفتند: او را (ابراهیم را) بسوزانید و خدایان خود را یاری دهید (وانصُروا ءالِهَتَکُم)
برای توجیه سوزاندن حضرت ابراهیم به نوعی از غیرت دینی مردم استفاده کردند و گفتند خدایان شما در خطر هستند، دین شما در خطر است. اگر میخواهید کاری کنید او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید.
میگویند یک پیرزنی (در حالیکه کوه هیزمی درست کرده بودند که از دور دیده میشد) چوبی آورد و کنار کوه هیزم گذاشت و گفت میخواهم در ثواب سوزاندن ابراهیم شریک باشم (اگر این مطلب افسانه نباشد) چنین چیزی را در ماجرای سوزاندن ابراهیم (ع) گفتهاند.
از طرفی میگویند گنجشکی قطره آبی را به نوک خود گرفت و بر فراز آتش پرواز کرد و آن قطره آب را بر روی آتش ریخت و گفت میخواهم در ثواب نجات ابراهیم (ع) شریک باشم. (این مطلب معرفتها را میرساند) شاید اینها افسانه باشد ولی تمثیلهای زیبایی است.
چنین آتشی که برای سوزاندن حضرت ابراهیم (ع) مهیا شد. وقتی او را در آتش انداختند، خداوند میفرماید گفتیم ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شو.
در نتیجه امر خداوند؛ آن وسط کوهی از آتش بود ولی حضرت ابراهیم سردش شده بود.
مطلب دیگری را میگویند (اگر افسانه نباشد) به این مضمون که اگر کلمه ی«سلاماً» در دستور و خطاب خداوند به آتش وجود نداشت. حضرت ابراهیم (ع)، درون آتش از سرما یخ میزد. منتها خداوند گفت: ای آتش سرد شو در حالی که ابراهیم سلامت بماند ( برداً و سلاماً ).
اگر خداوند اراده کند آتش در عین حالی که آتش است میتواند سردکننده و یخ کننده شود. لذا هر چیزی که در این عالم اثری دارد، بخاطر این است که خداوند میخواهد و آن را اراده کرده است.
سوزاندن به خاطر این نیست که چون آتش است میسوزاند، بلکه چون خداوند میخواهد، آتش میسوزاند.
از نظر ظاهر چاقو چون تیز است هرچیزی را میبرد و اگر کند باشد نمیبرد. در حالیکه همین چاقوی تیز را بر گلوی حضرت ابراهیم میکشند ولی نمیبرد. پس بُرنده خداوند است. ظاهر کارد و تیزی آن وسیله است. ولی بُرنده اصلی خداوند است. اگر خداوند نخواهد همین چاقوی تیز، نمیبُرد.
همچنین در مورد آتش که اثرش سوزاندن و داغ کردن است ولی این چیزی است که خداوند قرار داده است. اما موقع عمل کردن اگر خداوند نخواهد عمل خود را انجام نمیدهد. (کُن فیکون) (کونی برداً و سلاماً)
تعبیری هم میکنند که حتی در میان شاخههای هیزم درون آتش، گل روئید. یعنی ابراهیم در گلستان قرار گرفت. (شاید آتش، همه هیزمها را خاکستر کرد ولی وقتی آتش فروکش کرد و خاموش شد، دیدند حضرت ابراهیم سالم در میان خاکسترها نشسته است و آنها را نگاه میکند).
آیه70 (وَ اَرادوا بِهِ کیداً فَجَعَلْنا هُمُ الأَخسَرینَ) و خواستند به او نیرنگی بزنند ولی ما آنها را زیانکارترین (مردم) قرار دادیم.
خداوند اگر بخواهد عوامل و علت ها، عکس عمل خودرا انجام می دهند. و این هم نشاندهندهی معجزه (عاجزکننده) آنها است که اگر خدا نخواهد، تمام دنیا هم جمع شوند نمیتوانند آسیبی به ابراهیم برسانند و از طرفی برای «اولوالاَلباب و خردمندان» نشانه آخرت نیز هستند.
خداوند در سوره مریم میفرماید ما همه انسانها را بیاستثناء وارد جهنم میکنیم ولی داخل جهنم متقین به سلامت عبور میکنند و ستمکاران به زانو در میآید و زمین گیر میشوند.
(مبحث فوق در جلسه گذشته مطرح گردیده است.)
در کنار قرآن بودن در دنیا یعنی این که ما در همین لحظه در بهشت هستیم و یا اینکه اگر تلاوت ما با «ریاء» باشد همین لحظه در آتش هستیم ولی آن را حس نمیکنیم. هر کسی در دنیا در همین لحظه یا در بهشت است یا در جهنم.
پیامبر میفرماید در شب معراج از جهنم گذشتیم در حالی که جهنم «خامد» بود یعنی آتش بر ما خاموش بود و ما را نسوزاند. (اینها شواهدی است که، مؤمن در آتش است ولی آتش او را نمیسوزاند)
پیامبر میفرماید(ص): گاهی در بهشت نسیم خنکی میوزد وقتی اهل جهنم سوال میکنند این نسیم خنک از کجا بود؟ پاسخ داده میشود که پیامبر(ص) از جهنم عبور کرد. (برکت گذشتن رسول خدا بود)
عدهای از اهل جهنم آنقدر با پیامبر عناد و کینه دارند و در آنجا هم بدبخت و سیه روز هستند که میگویند به پیامبر بگویید سریع از اینجا دور شود که نمیخواهیم نسیم او به ما برسد !!
اینها نسیم رحمت پیامبر را در دنیا نخواستند بازتاب آن هم در آخرت وجود دارد که در آنجا نیز از نسیم رحمت پیامبر بیبهره میشوند.
خداوند در قرآن مواردی از مشابهت جهان پشت پرده (که در واقع پشت پرده نیست) را آورده است. آتش نمرود برای حضرت ابراهیم- دهان باز نمودن زمین و بلعیده شده قارون- باریدن سنگ از آسمان، که آسمان تحمل گناه را ندارد –که در ماجرای غدیر این بارش سنگ از آسمان عمل میکند- نمونههائی است که خداوند نشان داده و به انسانها فرصت داده است. (گناهکار به گناه خود ادامه می دهد)
تلاوت دوم: آیه73 سوره انبیاء
آیه74 در عبارت «تعمل الخبائث» در هنگام انجام مد، انتهای مد را به صورت صاف و بدون تحریر به همزه بزنید.
حرف ت در عبارت «قریه الّتی» را درست ادا کنید و در حرف «تا» بوی سین وجود نداشته باشد.
مضرب تحریرهای شما حداکثر سه تائی باشد یعنی سه تا سه تا تحریر بزنید. مجموع تحریرها را از چهار تا بیشتر نزنید. نه اینکه از چهار تا بیشتر بزنید غلط باشد، بلکه انواع و اقسام تحریر را که در نظر بگیریم از هر کدام سه تا بیشتر نزنید.
در آیه 77 در عبارت «قومَ سوءٍ فاسقین» در کلمه «فاسقین» به خاطر ترس خود، دو تحریر زدید. گرچه قانون نداریم که حتماً باید سه تحریر بزنید بلکه این یک توصیه است، یکی تحریر می توان زد میشود، دو تحریر می توان زد، و سه تحریر هم می توان زد، ولی اگر یک شکل از تحریرها را از سه تا بیشتر بزنیم و به چهارتا برسانیم ثقیل میشود.
در ایه 76 در عبارت «مِنَ الْکَربِ العظِیم» نباید به دلیل کنار هم بودن حرف «عین» با «ظاء» موجب شود، حرف «عین» را هم درشت تلفظ کنید.
غنهها را کم و زیاد نکنید. تمام غنهها باید با هم مساوی باشند.
در آیه81 در عبارت « بارَکنا فیها » تحریر در «فیها» از دستتان در رفت و باید تحریر آن را خوب بسازید و اداء کنید. برای به نظر میرسد تحریرها به انجام نمی رسد و کوک در نمیآید و به شکل زیبا به حرف «ها» نمیچسبد.
نت آخر که به حرف «ها» میرسد حالت «فالش» دارد و کوک نیست و به عبارت دیگر جا نمیافتد. تعداد تحریرهایی که میزنید تحت کنترل خودتان باشد اگر 2یا3 تحریر میزنید، به شکل کامل بزنید. به این صورت نباشد که 2تا را کامل و سومی را ناقص بزنید. 2 یا 3تا بزنید ولی کامل بزنید.
سؤال یکی از قرآنآموزان: حضرت ابراهیم در مبارزه با بتها میتوانست راه بهتری را انتخاب کند و به جای شکستن بتها با تبر (طبق آیه قرآن که کسانی را که غیر خدا را میپرستند سب نکنید و دشنام ندهید) حضرت ابراهیم هم میتوانست به جای شکستن بتها راه بهتری را انتخاب کند؟
پاسخ استاد موسوی: اولاً پیامبر میتواند خطا، به معنای ترک اولی کند (نه به معنای انجام گناه)
ترک اولی یعنی اینکه پیامبر بهتر میبود این کار را انجام دهد ولی کار دیگری را انجام داد و ای کاش این را انجام نمیداد. مثلاً خوردن میوه درخت ممنوعه توسط حضرت آدم (ع) ممنوع نبوده است بلکه یک توصیه بوده که از آن نخورید (برای امتحان بوده است) این ترک اولی است که پیامبران میتوانند داشته باشند.
مطالبی که شما گفتید در صورت اثبات صحت آن در مورد حضرت ابراهیم (ع)، میتوان گفت که یک ترک اولی بوده است. (باید دید که واقعاً ترک اولی بوده یا نبوده)
در مورد مثالهای شما درمورد حضرت نوح (ع) که همسرش را طلاق نداد. دلیل اینکه طلاق دهد چیست؟ آیا رها کردن زنی که با شوهرش سنخیت ندارد برای پیامبر کاردرستی است؟ ما در مورد عملکرد زشت همسران پیامبران، در مورد پیامبر خود داریم به طوری که پیامبر آزرده بود و خداوند آنها را سرزنش کرد. ولی پیامبر آنها را طلاق نداد. (با طلاق دادن، آنها بهتر نمیشوند) بلکه آنها را زیر نظر خود گرفت و نگه داشت گرچه میدانست آنها چگونه عمل میکنند. در قرآن آمده که خداوند به پیامبر میفرماید به زنانت بگو اگر نمیتوانید با من زندگی کنید من شما را طلاق میدهم آن هم به صورت جمیل.
(منتهی شما نمیفهمید که زندگی با پیامبر یک افتخار است).
چهطور پیامبر نتوانست این دو زن را اصلاح کند. چرا حضرت لوط نتوانست همسر خود را اصلاح کند و چرا حضرت نوح نتوانست فرزند خود را اصلاح کند؟
نکته همینجا است که پیامبران رنج را تحمل میکنند ولی همسر خود را طلاق نمیدهند، فرزند خود را از خود نمیرانند و دور نمیکنند. زیرا بیرون راندن آنها از خانه موجب بدتر شدن آنها میشود و این از محاسن پیامبران است که اینچنین عمل نمیکنند.
در مورد حضرت سلیمان (ع) آیات سوره نمل بیانگر آیات مدیریت حضرت سلیمان (ع) است. بهترین آیات مدیریتی در قرآن آیات سوره نمل در داستان حضرت سلیمان (ع) است.
سلیمان با قدرت تمام انسانها، جنها، حیوانات را تحت کنترل و اداره خود میگیرد. در میان پیامبران، پیامبری با این همه وسعت در قدرت و مدیریت مانند حضرت سلیمان وجود نداشته است. مملکت داری سلیمان را هیچ انسانی نداشته است. خود حضرت سلیمان از خداوند میخواهد که به او ملک و حکومتی بدهد که به هیچ کسی نداده باشد. تا اینکه پیامبران اگر مدیر و پادشاه شدند، مدیریت و پادشاهی نیکو را به همه نشان بدهند. در اوج عزت پادشاهی قرار بگیرد (با همه وسعت اختیاراتش). در هنگام عبور از جایی یک ملکه مورچه را میبیند که به مورچهها میگوید به لانهی خود بروید تا زیردست و پای سپاهیان سلیمان از بین نروید (برخی میگویند این زیرکی مورچه بود که خواست، مورچههای دیگر را از نابود شدن نجات دهد و یک مورد دیگر هم میگویند، این ملکه مورچه حدس زده بود که اگر مورچههای دیگر عظمت سلیمان را ببینند دیگر به او که ملکهی آنها می باشد، اهمیت نمیدهند و با این بهانه مورچهها را به لانههای خود کشید)
جالب اینجاست که حضرت سلیمان (ع) در همه آن شلوغی و سروصدا، صدای مورچه را از درون خاک میشنود و این نشانهی عظمت سلیمان (ع) است. (اگر این نکته که درمورد ملکهی مورچهها گفته شده صحیح بود، و حضرت سلیمان هم پادشاه جبار و ستمگری بود، ملکه مورچه را مورد عتاب خود قرار میداد)، ولی قرآن میفرماید: حضرت سلیمان به خاطر ظرافت عمل مورچه یک لبخند میزند و بعد به خدا گفت خدایا مبادا این عظمتی را که در باره خود احساس میکنم، من را مغرور کند. (از خداوند میخواهد که مغرور نشود)
«رَبِّ أَوزِعنی أنْ أَشْکُرَ نِعْمَتک الّتی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ و عَلی والِدیَّ و اَن اَعمَلَ صالِحاً تَرضاهُ» خدایا به من فرصت بده تا شکر نعمتی را که به من و به پدر من دادهای به جا بیاورم و عمل صالحی را انجام بدهم که تو آن را میپسندی و از آن راضی و خشنود هستی.
(و اَدْخلنی برحمتِکَ فی عبادِکَ الصّالحینَ) و من را به رحمت خودت در جمع بندگان صالح و شایسته ات درآور.
حضرت سلیمان طوری از خداوند درخواست میکند که گویا خودش جزء بندگان صالح خدا نیست. این نشانه ی عظمت و خودداری حضرت سلیمان است.
میگویند در دربارش پرندگان با بالهای خود سقفی را درست میکردند تا آفتاب بر حضرت سلیمان نتابد و این نیز از نشانههای عظمت ملک سلیمان بوده است. هیچ پادشاهی عظمت و بزرگیش به اندازه سلیمان نبوده و البته سلیمان با همهی قدرت خود انسانی متواضع و فروتن است و این درسی است که خداوند به انسانها میدهد. این درس پادشاهی و حکومت است. مدیریت سلیمان اینجا مورد تأکید قرار میگیرد که وقتی قرار بود همه پرندگان در وقت معین بر سر کار و مسئولیت خود باشند حضرت سلیمان از یک روزنهای که ایجاد شده بود متوجه غیبت یکی از پرندگان (هدهد) شد. «فَتَفَقَّدَ الطّیر» از پرندگان آمار گرفت.
(یک مدیر باید حساب کار تمام افراد تحت مسئولیت خود را در نظر داشته باشد و مورد ارزیابی قرار دهد و باید آمار حضور تمام افراد را داشته باشد).
سلیمان آمار گرفت و متوجه غیبت هدهد شد (قالَ و مالىَ ماأَریَ الهُدهُدَ اَم کانَ مِنَ الغائِبینَ) چرا من هدهد را نمیبینم، چرا غایب شده است. بدون خشونت ولی با اقتدار مدیریتی، دلیل غیبت هدهد را میپرسد. در اینجا با اقتداری که بقیه مأموران تحت امر او نیز حساب کار دستشان باشد میگوید (لَأُعَذِّبَنَّه) او را به شدت عذاب میکنم (اَوْلَأَذْبَحَنَّه) حتی سر او را میبرم. (در دستگاه حکومتی سلیمان مجازات غیبت بیدلیل عذاباً شدیداً، حتی کشته شدن میباشد زیرا به این وسیله همه چیز و حتی جنها را که بر جامعه سلطه پیدا کرده بودند کنترل میکند)
بعد میگوید (اَولَیَأتِیَنّی بِسُلْطانٍ مُبینٍ) مگر اینکه یک دلیل منطقی و روشن برای من بیاورد.
هدهد اگر کار خود را صحیح انجام ندهد چون جزئی از سیستم کاری است، کار ما مختل خواهد شد و زمین خواهد ماند. لذا او را به شدت تهدید میکند، این اقتدار است نه توهین)
وقتی که هدهد میرسد، مطالبی را برای حضرت سلیمان (ع) بیان میکند و حضرت سلیمان با عجله با او برخورد خشونتآمیز نمیکند، ممکن است علت غیبتش را با تحکم از او بپرسد ولی به او توهین نمیکند.
(فقال اَحَطْتُ بِمالَمْ تُحِطْ بِه وجِئتُکَ مِنْ سِبِأٍ بِنَبَأٍ یَقینٍ) هدهد میگوید (با لحنی که امروز شاید افراد به مدیران خود جرأت نداشته باشند بگویند) من چیزی را خبر دارم که تو خبر نداری و از آن بیاطلاع هستی. (هدهد نزد سلیمان احساس امنیت میکند، بهطوری که به راحتی حرف خود را به او میگوید)
من از سرزمین سبأ خبر قطعی و روشنی آوردم (انی وَجَدْتُ امرأهً تَمْلِکُهُم و اُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیءٍ وَ لَها عرشٌ عَظیمٌ) من در آن کشور زنی را یافتم که حکومت میکند و همه چیز را هم دارد به خصوص تخت بزرگی برای خود ساخته و بر آن حکومت میکند (وَجَدْتُها و قَومَها یَسْجدون لِلشَّمسِ مِن دُونِ اللهِ) آنها را دیدم که خودش و قومش، خورشید را به جای خدا میپرستند.
جالب این است که هدهد در مقابل پادشاه با آن همه عظمت در حال گفتن سخن معارفی است.
(وَ زَیَّنَ لَهُم الشیطانُ اَعْمالَهُم فَصَدَّهُم عَنِ السَّبیل فَهُم لایَهْتَدونَ) شیطان اعمال آنها را زینت داده است و آنها را از خدا بازداشته و آن ها هدایت نمیشوند.
«مدیریت حضرت سلیمان (ع) را توجه کنید که چگونه به هدهد اجازه میدهد تا حرف خود را به راحتی بگوید» (الّا یَسْجُدوا لِلّهِ الّذی یَخْرُجُ الْخَبْءَ فیالسَّمواتِ والارض و یَعْلَمُ ما تُخْفونَ و ما یُعْلِنونَ) عمل شیطان این بود که آنها سجده نکنند برای خدایی که پنهانی را در آسمانها و زمین بیرون میآورد و آنچه را که (شما) نهان میدارید یا آشکار میکنید، میداند.
هدهد همچون یک عالم دین سخن میگوید. (الله لا الهَ الّا هوَ رَبُّ الْعَرْشِ العَظیم) (این زن که تخت بزرگی برای خود ساخته خبر ندارد که) خداوندی که هیچ خدا و معبودی جز او نیست صاحب تخت و عرش بزرگ است.
تا اینجا حضرت سلیمان به سخنان او گوش داد (او را مورد سرزنش و عتاب خود قرار نمیدهد و این نشان می دهد که، به گزارشی را که کارمندان خود میآورند، اهمیت میدهد.)
نکته:حضرت سلیمان تمام جنها را با همه قدرت که تحت کنترل در آورده بود. جنهائی که بر همه انسانها در حال سلطه پیدا کردن بودند و در جامعه در حال پرشدن بودند و حتی کرهی زمین را میتوانستند با قدرت خود نابود کنند که یک نمونهی آن جابجایی تخت ملکه سبا در یک چشم برهم زدن بود، میباشد، سلیمان با یاری خدا بر اینها چیره شد و نظام حکومتی را برقرار کرد که بر همه چیز با اقتدار، سلطه و فرمانروایی دارد.
عاصم بن بلخیا که وزیر سلیمان بود گفت قبل از اینکه پلک چشمت به هم بخورد تخت فرامانروای سبأ را میآورم و همان لحظه تخت را آورد. ولی حضرت سلیمان مغرور نشد و قدرت خود را که دید و با تواضع و فروتنی گفت: این از فضل و بخشش پروردگار من است. خداوند میخواهد مرا امتحان کند که من شاکر هستم یا کافر و ناسپاس.( هذا مِن فَضلِ رَبی لِیَبلُوَنی ءَاَشکُرَ اَم اَکفُر)
اگر حضرت سلیمان این جنها را کنترل نمیکرد ممکن بود دوباره سر به شورش بردارند لذا مجازات تخلف کشته شدن بود. (لذا در حالت جنگی قرار داشتند).
بازگشت به ادامهی داستان:
سلیمان به هدهد میگوید: (سَنَنظُر أَصَدَقْتَ اَمْ کان مِنَ الکاذبینَ) ما خواهیم دید که آیا راست گفتهای یا از دروغگویان هستی. سلیمان نه او را سرزنش کرد و نه با تعریفهای هدهد از خداوند، فریب خورد بلکه به هدهد گفت: در این زمینه تحقیق میکنیم که راست میگویی یا دروغ.
(از طرفی خبرهائی که آوردی مثبت است چون من را آگاه کردی و از طرفی منفی است که در نزدیک سرزمین من و حکومت من گروهی این گونه عمل میکنند و خورشید را میپرستند).
مدیریت حضرت سلیمان اقتضا میکند اگر کارگزارانش درمورد مسئلهای، خبری را برای او آوردند فوراً نپذیرد یا آن را انکار نکند، بلکه در زمینه درستی آن تحقیق میکند. (سَنَنْظُرُ) اگر راست گفته باشی که تو بخشیده میشوی اما اگر دروغ گفته باشی مجازات تو در جای خود باقی است.
بعد به هدهد میگویند این نامه من را برای آنها ببر. (معلوم میشود که پیامبر خدا در این فاصله تحقیقش را انجام داده و صحت و سقم خبر هدهد را به دست آورد و سپس به هدهد میگوید این نامه را برای آنها ببر)
«پیامبران میتوانند برای توحید حکم جهاد داشته باشند ولی ما برای کافر بودن کشورهای دیگر امروز نمیتوانیم به خاطر توحید با آنها بجنگیم». (پیامبر اسلام نیز با کفار به خاطر توحید میجنگید، همچنین، امام معصوم نیز این عمل را میتواند انجام دهد).
حضرت سلیمان با بلقیس فرمانروای سبأ اعلام جهاد کرد و گفت باید اسلام بیاورید. بلقیس هم خواست سلیمان را امتحان کند و به دلیل اینکه پادشاهان خیلی سریع با هدیه فریب میخورند گفت: برای او هدیهای را میفرستیم و سلیمان نیز از حرف خود کوتاه میآید. برای حضرت سلیمان (ع) هدیهای خاص که بیانگر قدرتنمایی آنها بود فرستاد.
وقتی هدیهها را برای سلیمان آوردند گفت (اَتُمِدّونَنِی بمالٍ وَ ماءاتانِیَ اللهُ خیرٌ ممّا ءاتیکُم بل انتم بِهَدیَّتِکُم تَفْرَحونَ) آيا مرا به مال مدد میدهید. آنچه خدا به من داده است، از آنچه به شما داده بهتراست. آری شما به هدیهی خود دل خوش هستید.
(میگویند حضرت سلیمان همان هدیه را با کاری که روی آن انجام داد برای خودشان فرستاد و عظمت صنعت خودش را به ملکهی سبأ نشان داد. میگویند در آن سوراخی ایجاد کرد و به مورچهای گفت داخل آن برود و نخی را از داخل آن عبور داد و از آن طرف بیرون آورد و همان را برای فرمانروای سبأ فرستاد. سنگ گران قیمت پیچ در پیچی را برای من فرستادی و ما از داخل آن نخی را رد کردیم و برای خودت فرستادیم. اگر این خبر درست باشد بلقیس در برابر عمل سلیمان مبهوت شد).
سلیمان گفت: این هدیه را به آنها برگردان (اِرْجِعْ اِلَیْهِمْ) (فَلَنأتیَنَّهُم بِجنودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بها وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْها اَذِلَّهً و هُم صاغِرون) ما سپاهیانی بر سرشان میآوریم که در برابر آنها تاب ایستادگی نداشته باشند و از آن دیار به خواری و زبونی بیرونشان میکنیم. (محل اقتدار سلیمان است)
توصیه میکنم یک بار آیات سوره نمل را با دید مدیریتی بخوانید خواهید دید که خداوند سلیمان را در تمام این مراحل تأیید میکند و عملکرد حضرت سلیمان مورد تأیید خداوند میباشد.
پاسخ به سؤال دیگر قرآن آموزان در مورد عمل حضرت ابراهیم با بتها:
این عمل حضرت ابراهیم در برابر مردم بت پرست زمان خود یک حکمت متعالیهی الهی بود که حضرت ابراهیم آن را به دستور خداوند به کار برد.
راه مقابله با فکر بتپرستی، از بین بردن بتهای ناتوان بود که درواقع ناتوانی بتها را به پرستندگان آنها نشان میدهد. عاجز بودن بتها را با روشی، بهتر از این روش نمی شد به مردم نشان داد. آنها را شکست و به مردم گفت شما که میگویید این بتها قدرت دارند پس بدانید که این بت بزرگ بقیه بتها را شکسته است و کار من نبوده است، از او بپرسید.
وقتی حضرت ابراهیم این مطلب را میگوید، آنها سرهای خود را به زیر میاندازند و بعد به حضرت ابراهیم (ع) میگویند تو خودت میدانی که این بتها حرف نمیزنند. (با احساس خجالت میگویند)
حضرت ابراهیم (ع) میگوید چیزی را که نمیتواند سخن بگوید و نمیتواند از خودش دفاع کند (چیزی که ضرر و منفعت برای شما ندارد) چرا میپرستید؟ حضرت ابراهیم بهترین روش را به کار گرفت و آنها را در مقابل خودشان قرار داد.
در برابر استدلال حضرت ابراهیم قرآن میفرماید (فَرَجَعوا الی اَنْقِسِهم و قال انّکم انتم الظّالمون) با خودشان فکر کردند و به خودشان گفتند که محققاً شما ستمکار هستید. (ما داریم به خودمان ظلم میکنیم) لذا به حرف ابراهیم رسیدند که بتها کارهای نیستند و بعد از آن اگر مقاومت کردند و خواستند ابراهیم را به آتش بیاندازند برای این بود که میخواستند حکومت خود را نگه دارند. از نظر منطقی و استدلال کار همانجا تمام شد.
درس تجوید:
از این جلیه از مبحث ترتیل، وارد بحث تجوید میشویم.
سؤال این است که چرا از ترتیل وارد تجوید میشویم.
به چه دلیل باید قرآن را با تجوید بخوانیم، جواب این است که چون باید قرآن را به ترتیل بخوانیم قرآن فرمود: «وَ رَتِّل القرآنَ ترتیلاً» نفرمود قرآن را با تجوید بخوانید بلکه فرموده قرآن را با ترتیل بخوانید.
در روش قرائت ترتیل به این نتیجه رسیدیم که ترتیل عبارتست از اداء صحیح حروف، خواندن قرآن به صورت صحیح، همراه با شمردگی و تأنّی و تدبر. در این تعریف وقف و ابتدا و تجوید هردو وجود دارد. تأنی و تدبر، مخصوصاً تدبر در هنگام قرائت مستلزم این است که خوب بفهمید که آیه، چه مطلبی را بیان میکند. این یعنی خوب تدبر کردن در مفهوم آیه. و چون با تدبر آیات را میفهمیم، در نتیجه میدانیم کدام جمله کامل است، کدام عبارت ناقص است، وصل کدام عبارت جمله را خراب میکند. کدام جمله وقف آن معنا را ناقص و نامفهوم میکند. لذا از تدبر در قرآن وقف و ابتدا حاصل میشود.
همچنین، اداء صحیح حروف در ترتیل یعنی همان رعایت تجوید. لذا تجوید هم از روش ترتیل بیرون میآید و از آن گرفته میشود. به عبارت دیگر فلسفه رعایت تجوید در قرائت قرآن به لزوم رعایت ترتیل در قرائت قرآن برمیگردد. حداقل نصف ترتیل، تجوید است. نصف دیگر آن هم وقف و ابتدا میباشد.
علامه ابن الجزری از قول علی بن ابیطالب (ع) نقل میکند که الترتیلُ تجوید الحروف و …
تعریف تجوید:
تجوید از نظر لغوی یعنی تحسین، و تحسین بر وزن تفعیل یعنی حسن بخشیدن است.
تفعیل مصدر متعدی است یعنی کاری را انجام دادن. تحسین، کاری عملی است. معنای تحسین، چیزی را حسن بخشیدن است. مثل اینکه وقتی یک کتاب را ظاهری زیبا بدهیم، جلد خوب بدهیم، آن را تحسین کردهایم و حسن بخشیدهایم و به آن زینت داده ایم. آنچه در زبان فارسی وجود دارد که مثلاً میگوییم فلان کس را تحسین کرد (تعریف و تشویق) صحیح نمیباشد. قرآن را میتوان درست و زیبا و صحیح خواند و به قرائت آن حسن بخشید.
پس تجوید در لغت یعنی تحسین نمودن، نیکو کردن، زینت بخشیدن. تکمیل کردن و حسن بخشیدن.
عرب میگوید: جَوَّد الشیءَ (تجویداً)
جَوَّدَ فعل ماضی است: یعنی آن شی را نیکو گرداند، حسن بخشید.
ما نیز آیات قرآن را با رعایت حروف و صحیح ادا کردن حروف، زیبائی میبخشیم و جودت میدهیم.
تجوید از نظر اصطلاحی:«تمامی تجوید و تقسیمبندی قسمتهای مختلف تجوید در این تعریف اصطلاحی جمع شده است.)
تجوید یعنی اداء هر حرف از مخرجش همراه با اعطای حق و مستحق آن حرف. (حق و مستحق حرف را بدهید و عطا کنید)
نکات تعریف:
-
اداء هر حرف از مخرجش
-
اعطای حق هر حرف
-
اعطای مستحق هر حرف
تعداد بازدید: 629